ثمار القلوب فی المضاف و المنسوب
نویسنده:
عبد الملک بن محمد ثعالبی
مترجم:
رضا انزابی نژاد
امتیاز دهید
«ثِمار القلوب فى المضاف و المنسوب» اثر ابو منصور عبد الملک بن محمد بن اسماعیل ثعالبى ۴٢٩ ق، مجموعه اى است در اصطلاحات مرکّب عربى (اضافه ها و نسبت ها) که چندین شرح بر آن نوشته و چند بار نیز تلخیص شده است. به تصریح مترجم اندیشه ترجمه «ثمار القلوب» در دوره فوق لیسانس- ( ١٣۵٠ ش) پاى درس استاد حسن قاضى طباطبایى در دل وى افتاده است. مراجعات مکرّر در سالهاى پس از آن، و این سخن استادش که مى گفته: «آقا این کتاب باید ترجمه بشود!» سبب شده است که به ترجمه این کتاب اقدام نماید.
مترجم در جاهایى که مؤلّف براى یک مدخل شواهد متعدد ذکر کرده، به ذکر شواهد زیبا و استوار بسنده کرده و تعدادى از شواهد را حذف کرده است. وى براى آسانى مراجعه فارسى زبان، تمام مدخل ها را الفبایى کرده، در حالى که متن کتاب ترتیب موضوعى داشته است؛ البته فهرست آن تقسیم بندى را نیز در پایان آورده است. فهارس احادیث، مثلها، موضوعى، نام کسان، نام جایها، اقوام،کتاب ها، نامهاى خاص در انتهاى اثر آمده است.
بیشتر
مترجم در جاهایى که مؤلّف براى یک مدخل شواهد متعدد ذکر کرده، به ذکر شواهد زیبا و استوار بسنده کرده و تعدادى از شواهد را حذف کرده است. وى براى آسانى مراجعه فارسى زبان، تمام مدخل ها را الفبایى کرده، در حالى که متن کتاب ترتیب موضوعى داشته است؛ البته فهرست آن تقسیم بندى را نیز در پایان آورده است. فهارس احادیث، مثلها، موضوعى، نام کسان، نام جایها، اقوام،کتاب ها، نامهاى خاص در انتهاى اثر آمده است.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی ثمار القلوب فی المضاف و المنسوب
و مرحوم استاد « رضا انزابی نژاد» برای ترجمه اش زحمت و رنجِ بسیار برده اند، روحشان شاد و قرینِ رحمت باد.
نقل از کتاب « ثمار القلوب فی المضاف و المنسوب »، عبد الملک بن محمد ثعالبی ؛
بکاءالسّـرور. گریه ی شـادی،شادمانی چون از حد گذرد به گریه می انجامد و اندوه چون از اندازه بگذرد؛ آدمی را خنـده می آید. ابوالطّیّب(متنبیّ) گفتـه: "ومن السّرور بکاء" : گاه باشد که از شادی گریه
کنند، و دیگری گفتـه: "ومن فـرح النّفس ما یقتـل". یعنی: گاه باشـد که شـادمانیِ جان، آدمی را بکشـد. و دیگری گفتـه: "شرّالشّـدائد ما یضحک". یعنی گاه شـدائد(سختی ها) چنان باشـد که آدمی را
بخنداند. یکی از شاعرانِ هم روزگار گفته:
وکنت ابکی قریرالعین من فرح .... والان من عجب فی ضحک مکروب
وکنت اولع بالتّصفیق من طرب .... فالان او هی یدی تصفیق محروب
یعنی: شـادمان و از سـرِ خوشـحالی می گریسـتم، امّا اکنون در شـگفتم از خنده ی غمگنـانه ام. می بود که از شـادمانی وادار می شـدم که دست بزنم، امّا اکنون دست زدن از مال باختگی و حسـرت
زدگی، دستم را شکسته.
جَمعُ الذّرّة. دانه اندوزی ی مـورچه در عرب مثل است، جاحظ گفته: آفرینش و ترکیبِ او بدیع و احساس او راست و درست، و تدبیر و اندیشه اش نیکوست. سخت دوراندیش است و همواره آن کند که به
خیر و صلاحِ گذرانِ او باشـد، و برای همه ی اینها دلیلهای آشـکار و حجّتهایِ پیـدا هست. جاحظ در جای دیگر گوید: چنین دیده ایم که مورچه در تابستان و هنگام فراغت، خوراک زمستانش را اندوخته می
کند و زمان و فرصت را از دست نمی دهد، سپس از جهتِ وارسیِ دانه و عاقبـت اندیشی، چـون از فاسـد شدن و گندیدن و کرم گذاشتنِ دانه ها بترسد، آنها را از لانه بیرون می آورد تا هوا خورد و خشک
شـود و فسـاد از آن دور گردد، آن گاه به لانه اش باز می گرداند و شـگفتا که این کار را بیشـتر، شـبانه انجام می دهد تا مردم نبـینند و در شبِ مهتاب کند تا خود ببینـد، هرگاه لانه اش مرطوب بوده و بیم
سبز شدنِ دانه ها باشد به اندازه ی سـرِ سوزنی وسطِ دانه را سوراخ می کند، درست در جایی را که می داند از آنجا سبز می شود، آنگاه دانه ها را دو نیمه می کند و اگر تخمِ گشنیز باشد چهار بخش
می کند، زیرا تخمِ گشـنیز نیمه شده باز هم می تواند سـبز شود، این نیز نشانِ هوش سرشـارِ مورچه است نسبت به جـانوران دیگر. از آن است که لقمان به پسرش گفته: ای پسرک مباد که مورچه از
تو هوشمندتر باشد که در تابستان، خوراک زمستانش را می اندوزد
اگر آهنین کوهی ای یک سَوار
چو مـور انـدر آینــد گِـردَت هزار
کنند آن زِرِه در بَرَت چاک چاک
چو مُردارِ بیسَر کِشَندَت به خاک
لطفا این کتاب ارزشمند را به ایمیل من ارسال کنید .
عالی بود
خداوند خیر کثیر عنایت کند
و مرحوم استاد « رضا انزابی نژاد» برای ترجمه اش زحمت و رنجِ بسیار برده اند، روحشان شاد و قرینِ رحمت باد.
نقل از کتاب « ثمار القلوب فی المضاف و المنسوب »، عبد الملک بن محمد ثعالبی ؛
بکاءالسّـرور. گریه ی شـادی، شادمانی چون از حد گذرد به گریه می انجامد و اندوه چون از اندازه بگذرد؛ آدمی را خنـده می آید. ابوالطّیّب(متنبیّ) گفتـه: "ومن السّرور بکاء" : گاه باشد که از شادی گریه
کنند، و دیگری گفتـه: "ومن فـرح النّفس ما یقتـل". یعنی: گاه باشـد که شـادمانیِ جان، آدمی را بکشـد. و دیگری گفتـه: "شرّالشّـدائد ما یضحک". یعنی گاه شـدائد(سختی ها) چنان باشـد که آدمی را
بخنداند. یکی از شاعرانِ هم روزگار گفته:
وکنت ابکی قریرالعین من فرح .... والان من عجب فی ضحک مکروب
وکنت اولع بالتّصفیق من طرب .... فالان او هی یدی تصفیق محروب
یعنی: شـادمان و از سـرِ خوشـحالی می گریسـتم، امّا اکنون در شـگفتم از خنده ی غمگنـانه ام. می بود که از شـادمانی وادار می شـدم که دست بزنم، امّا اکنون دست زدن از مال باختگی و حسـرت
زدگی، دستم را شکسته.
جَمعُ الذّرّة. دانه اندوزی ی مـورچه در عرب مثل است، جاحظ گفته: آفرینش و ترکیبِ او بدیع و احساس او راست و درست، و تدبیر و اندیشه اش نیکوست. سخت دوراندیش است و همواره آن کند که به
خیر و صلاحِ گذرانِ او باشـد، و برای همه ی اینها دلیلهای آشـکار و حجّتهایِ پیـدا هست. جاحظ در جای دیگر گوید: چنین دیده ایم که مورچه در تابستان و هنگام فراغت، خوراک زمستانش را اندوخته می
کند و زمان و فرصت را از دست نمی دهد، سپس از جهتِ وارسیِ دانه و عاقبـت اندیشی، چـون از فاسـد شدن و گندیدن و کرم گذاشتنِ دانه ها بترسد، آنها را از لانه بیرون می آورد تا هوا خورد و خشک
شـود و فسـاد از آن دور گردد، آن گاه به لانه اش باز می گرداند و شـگفتا که این کار را بیشـتر، شـبانه انجام می دهد تا مردم نبـینند و در شبِ مهتاب کند تا خود ببینـد، هرگاه لانه اش مرطوب بوده و بیم
سبز شدنِ دانه ها باشد به اندازه ی سـرِ سوزنی وسطِ دانه را سوراخ می کند، درست در جایی را که می داند از آنجا سبز می شود، آنگاه دانه ها را دو نیمه می کند و اگر تخمِ گشنیز باشد چهار بخش
می کند، زیرا تخمِ گشـنیز نیمه شده باز هم می تواند سـبز شود، این نیز نشانِ هوش سرشـارِ مورچه است نسبت به جـانوران دیگر. از آن است که لقمان به پسرش گفته: ای پسرک مباد که مورچه از
تو هوشمندتر باشد که در تابستان، خوراک زمستانش را می انوزد.